چندین بهار میگذرد
چندین بهار تنهایی
تولدم را شمع های خاموش می گیرند
و صدای خش خش برگ های پائیزی مینوازند
سال پیش
هنگام خاموش کردن پروانه ها گفتم
آرزویم تو هستی
تنهایی یعنی هیچ
بی تو یعنی مرگ
اما امسال
نیستی و من...
زندگی ام سرد است و خواب
جسمی تیز در دستانم له له میزند
وچشمانی به راه
دیگر زندگی معنایی ندارد
و زمان هیچ بودن فرا رسیده
چاقو از خونم سیراب شد
بدنم سرد میشود
روی زمین می افتم
ولی هنوز چشمانم به در است
تو آمدی اری امدی
ولی چه دیر...!
اشک در چشمانم می لغزد
دستانم را دراز میکنم اما وقت تمام است..
زندگی تمام شد!
58456 بازدید
3 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
36 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian